گروه مشاوران کسب و کار کارفرمانیوز
کارفرمانیوز
شعرهاي شاپور احمدي
**انجمن مجله اتاقک**
مجتبی علیمی- تـــرانه
چرند و پرند
کافه ترانه
زنانه نويسي
کتاب کتیبه
ارسال ایمیل به مجله
علی قزل سوفلو
عضویت انجمن
شعرخانه
دانلود موزیک
فرح منصوری - ترانه سُرا
احمد شاملو
زندگینامه ها
ثبت دامنه
صفحات دیگر مجله
تبادل
لینک هوشمند
سایتهای دارای موضوع مرتبط با مجله برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
مجله الکترونیکی اتاقک
و آدرس
otaghack-site.tk
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
نوشتن از بعضي نفرات هم سهل است و هم سخت. سهل از آن جهت كه آنقدر اطلاعات درباره زندگي و كارنامهشان موجود است كه ميتواني با دست باز يكي را براي نوشتن سوژه كني، و سخت از آن رو كه ترديد ميكني كدام يك از اين موارد كه هر كدامشان كتابي است انتخاب كني. حالا حكايت ما است... گزينه «اميرهوشنگ ابتهاج» است و گفتنيها دربارهاش بسيار؛ اين بار اما رجوعي ميكنم به گذشته، به يك عكس از گذشته.
قامت غزل
يك ديگر كه پدر آن جمع و جمع بزرگتري به نام «شعر نو» بود؛ نيما يوشيج كه چند سالي بعد كنج تنهايياش در خانهيي به همسايگي سيمين دانشور و جلال آلاحمد رفت و فقدان حضورش را بر دوش ديگران گذاشت تا به آنجا كه «سايه»ي داستان ما از درد اين فراق به داد آمد و خطاب به شهريار سرود: «با من بيكس تنها شده يارا تو بمان/ همه رفتند از اين خانه خدا را تو بمان/ من بيبرگ خزانديده دگر رفتنيام/ تو همه بار و بري تازه بهارا تو بمان/ داغ و درد است همه نقش و نگار دل من/ بنگر اين نقش بخون شسته نگارا تو بمان».دو ديگر سياوش كسرايي بود، همدم و همنشين سالهاي سايه كه هنوزاهنوز پس سالها گذشتن از مرگ؛ قاب عكسش بر ديوار اتاق ابتهاج خودنمايي ميكند. كسرايي شايد بعد از رفيقاش كيوان سياسيترين فرد آن جمع بود.
سه و آن آخر پيش از سايه، «بامداد» خسته شعر بود، كه نقل از او كه اگر غزل بخواند تنها غزل سايه ميخواند و احترامش را هميشه ميدارد، همو كه ميدانيم سر جنگ با سنتگرايان و سنتيسرايان داشت اما سايه را جدا ميكرد و ارج مينهاد. در آن عكس، بيش از همه تنها «اخوان ثالث» كم بود، همگي غولهاي ادبيات معاصر بودند و از ميانشان تنها مانده است «اميرهوشنگخان ابتهاج» كه او هم در نبود ياران سكوت گزيده و كنج خلوت خود در آلمان و گاهي هم تهران نشسته است.
آوازه سايه بيشتر از هر چيزي استوار بر غزل اوست كه تفاوتي عمده با گذشتگانش هم در زبان و هم در بيان دارد؛ دلنشيني غزلش را همه از سنتگراترين و نوگراترين تاييد كردهاند، با اين همه شعر نيمايياش هم هيچ كم ندارد و يگانه است. او همانطور كه گفتم از زمره شاگردان اوليه و خلف نيما بود و ماند. در كليت اشعارش اغلب زباني ساده با درآميختگي مضامين عاشقانه و سياسي به چشم ميخورد، چه از دفترهاي اوليه كه با چهارپاره شروع كرد و چه تا به اين روزها كه غزل و نيمايي را ادامه ميدهد.
چاووشيخوان قافله
از «سايه»ي شعر گفتم، روا نيست كه بر «سايه»ي موسيقي يادي نكنم. اين دو را از هم جدايي و گريزي نيست. اگر نگوييم پدر، بدون شك از بانيان و خط مشيدهندگان موسيقي نوين سنتي ايران است؛ موسيقياي كه با «شجريان» و «ناظري» و «عليزاده» و «لطفي» و «مشكاتيان» آغاز شد و بال و پر گرفت. و سايه بود كه از برنامه پرآوازه «گلها» اينان را اندكاندك گرد هم آورد و تصانيف و آوازهاي ماندگاري بر پيشاني تاريخ موسيقي تغزلي ايران به يادگار نهاد. از قديميها «بنان» بود و «حسينخان قوامي» كه ميخواند: «شبي كه آواي ني تو شنيدم/ چو آهوي خسته پي تو دويدم/ دوان تا به لب چشمه رسيدم/ نشانهيي از ني و نغمه نديدم/ تو اي پري كجايي/ كه رخ نمينمايي...» و كمي بعدت از دل يك اتفاق افسانه «چاووش» به وقوع پيوست؛ گروهي كه تا تاريخ، تاريخ است تكرار نخواهد شد. همهچيز از يك اعتراض شروع ميشود، حضور بدون دعوت گارد نظامي شاهنشاهي در محوطه راديويي كه اميرهوشنگخان مسوول واحد موسيقياش بود و سياوش (محمدرضا) شجريان و لطفي و عليزاده و... دستاندركارانش، اين تازهجوانان با اتكا بر پير خود «سايه» در اعتراض به اين حضور، استعفاي خود را تقديم مقامات كردند تا به رژيم شاهنشاهي بگويند فرهنگ و هنر را نميتوان نظامي كرد.
از راديو كه استعفا كردند، همان سالها مصادف شد با سالهاي ملتهب كشور، سال ۵۶ كه شور و خشم مردم بيشتر و زمزمههاي انقلاب قوي و قويتر ميشد و ميرفت تا سالها تاريخ شاهنشاهي را با تدبير و شور خويش از پا بيفكنند. پيش از اين لطفي تصنيفي ساز كرده بود و سايه هم شعري بر آن نهاده بود و شجريان آوازش داده بود و «به ياد عارف» نامش نهاده بودند كه تقديري باشد از شاعر آزاديخواه بزرگ عصر مشروطه، «عارف قزويني»؛ همان شد نخستين كار دو گروه به هم پيوسته «عارف» و «شيدا» كه حالا «چاووش» نام گرفته بود: «بنشين به يادم شبي/تر كن از اين مي لبي/كه ياد ياران خوش است....»
آرامآرام آن زمزمههاي پسين به فرياد مبدل شد و شد ماهِ با شُكوهِ بهمن، ۱۳۵۷/ حالا وقت آن بود نسل برآمده از كودتاي ۲۸ مرداد كه سالها دندان صبر بر جگر خسته گذاشته بود و رفتن يك به يك ياران را ديده بود، فرياد سر دهد كه «سپيده» رسيد، و كجا بهتر از دانشگاه شيراز و چه سازي بهتر از ساز «لطفي» و كدام حنجره برتر از حنجره «شجريان»: «ايران اي سراي اميد/ بر بامت سپيده دميد/ بنگر كه از اين ره پرخون/ خورشيدي خجسته دميد....»
و در همان كنسرت بود كه بايد هم حتما از رفتگان و شهيدان انقلاب ميگفتند: «دلا ديدي كه خورشيد از شب سرد/ چو آتش سر ز خاكستر برآورد...»اين چاووشيخوانيها تا ۱۲ عدد كاست ادامه داشت و سايه هم حضوري كمرنگ حتي بر آن داشت اما امان از اين باد مخالف كه وزيد بر چمنش. هر كدام به يك سو كنج عزلت گرفتند، استاد لطفي از ايران رفت و سايه كنج دنج منزلش در ايران اقامت گزيد. گهگاهي تصنيف يا كه آوازي از شعر سايه از اين و آن ميشنيديم. تا كه روزي پس از چندين سال دو يار ديرين كنار هم نشستند و يكي ساز به دست و ديگري ورق شعر پيش رو، گرد پيري بر مو و ريششان نشسته، بايد هم سايه بعد از اين همه سال در كنار يار ديرينش محمدرضا لطفي ميخواند: «پيش ساز تو من از سِحر سُخن دم نزنم...»اما آن برنامه جرقهيي بيش نبود، هر چند روشنايي اين جرقه از هزاران فانوس بيشتر است اما سايه دوباره چون سايه گريخت و جز حضور كوتاه و كمش در بعضي محافل آن هم خاص هيچ صدا و شعري تازه از او نيافتيم تا به امروز. گمانم اين است كه البته چندي است به يقيناش رسيدهام سايه حاضر به فراموشي خاطرات يا جايگزينيشان ندارد و نخواهد داشت، او با ياد و خاطره «بامداد» و «نيما» و «شهريار» زنده است و با خاطرات سالهاي گلها و چاووش شادي ميكند هر چند با اين همه او هرگز دلخسته و بدبين نبوده و در آخرين آن شب كه با محمدرضا لطفي بود هم گفت و چه زيبا هم گفت: «بسان رود كه در نشيب دره/ سر به سنگ ميزند/ رونده باشد/ اميد هيچ معجزي ز مرده نيست/ زنده باش».
منبع:فرهنگخانه
نظرات شما عزیزان: